www.iiiWe.com » پیش از اینها فکر میکردم خدا‎

 صفحه شخصی حمید رستمی   
 
نام و نام خانوادگی: حمید رستمی
استان: البرز - شهرستان: کرج
رشته: کارشناسی عمران - پایه نظام مهندسی: یک
شغل:  مدیر عامل شرکت سراگستر افق- نمایندگی انحصاری سقفهای دال پشت بنددار , و تیرچه ها فندوله فلزی در استان البرز
تاریخ عضویت:  1389/06/27
 روزنوشت ها    
 

  پیش از اینها فکر میکردم خدا‎ بخش عمومی

13

‏ پیش از اینها فکر میکردم خدا‎
‏ خانه ای دارد کنار ابرها‎
‏ مثل قصر پادشاه قصه ها‎
‏ خشتی از الماس خشتی از طلا‎
‏ پایه های‎ ‎برجش از عاج و بلور‎
‏ بر سر تختی نشسته با غرور‎
‏ ماه برق کوچکی از‎ ‎تاج او ‏‎
‏ هر ستاره پولکی از تاج او‎
‏ اطلس پیراهن او آسمان‎
‏ نقش‎ ‎روی دامن او کهکشان‎
‏ رعد و برق شب طنین خنده اش‎
‏ سیل و طوفان نعره ی‎ ‎توفنده اش‎
‏ دکمه ی پیراهن او آفتاب‎
‏ برق تیر و خنجر او‎ ‎ماهتاب‎
‏ هیچ کس از جای او آگاه نیست‎
‏ هیچ کس را در حضورش راه‎ ‎نیست‎
‏ پیش از اینها خاطرم دلگیر بود‎
‏ از خدا در ذهنم این‎ ‎تصویربود‎
‏ آن خدا بی رحم بود و خشمگین‎
‏ خانه اش در آسمان دور از‎ ‎زمین‎
‏ بود ،اما میان ما نبود‎
‏ مهربان و ساده و زیبا نبود ‏‎
‏ در دل‎ ‎او دوستی جایی نداشت‎
‏ مهربانی هیچ معنایی نداشت‎
‏ ‏‎ ‎هر چه میپرسیدم از‎ ‎خود از خدا‎
‏ از زمین از آسمان از ابرها‎
‏ زود می گفتند این کار‎ ‎خداست‎
‏ پرس و جو از کار او کاری خطاست‎
‏ هر چه می پرسی جوابش آتش‎ ‎است‎
‏ آب اگر خوردی جوابش آتش است‎
‏ تا ببندی چشم کورت می‎ ‎کند‎
‏ تا شدی نزدیک دورت میکند‎
‏ کج گشودی دست ،سنگت می کند‎
‏ کج‎ ‎نهادی پای لنگت می کند‎
‏ تا خطا کردی عذابت می دهد‎
‏ در میان آتش آبت می‎ ‎کند‎
‏ با همین قصه دلم مشغول بود‎
‏ خوابهایم خواب دیو و غول‎ ‎بود‎
‏ خواب می دیدم که غرق آتشم‎
‏ در دهان شعله های سرکشم‎
‏ در دهان‎ ‎اژدهایی خشمگین‎
‏ بر سرم باران گرز آتشین‎
‏ محو می شد نعره هایم بی‎ ‎صدا‎
‏ در طنین خنده ی خشم خدا‎ ...
‏ نیت من در نماز ودر دعا‎
‏ ترس‎ ‎بود و وحشت از خشم خدا‎
‏ هر چه می کردم همه از ترس بود‎
‏ مثل از بر کردن‎ ‎یک درس بود‎ ..
‏ مثل تمرین حساب و هندسه‎
‏ مثل تنبیه مدیر‎ ‎مدرسه‎
‏ تلخ مثل خنده ای بی حوصله‎
‏ سخت مثل حل صدها مسئله‎
‏ مثل‎ ‎تکلیف ریاضی سخت بود ‏‎
‏ مثل صرف فعل ماضی سخت بود‎


‏ تا که یک شب دست در‎ ‎دست پدر
‏ راه افتادیم به قصد یک سفر‎
‏ در میان راه در یک‎ ‎روستا‎
‏ خانه ای دیدیم خوب و آشنا‎
‏ زود پرسیدم پدر اینجا‎ ‎کجاست‎
‏ گفت اینجا خانه ی خوب خداست‎
‏ گفت اینجا می شود یک لحظه‎ ‎ماند‎
‏ گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند‎
‏ با وضویی دست ورویی تازه‎ ‎کرد‎
‏ گفتمش پس آن خدای خشمگین‎
‏ خانه اش اینجاست ؟اینجا در‎ ‎زمین؟‎
‏ گفت :آری خانه ی او بی ریاست‎
‏ فرشهایش از گلیم و‎ ‎بوریاست‎
‏ مهربان و ساده و بی کینه است‎
‏ مثل نوری در دل آیینه‎ ‎است‎
‏ عادت او نیست خشم و دشمنی‎
‏ نام او نور و نشانش روشنی‎
‏ خشم‎ ‎نامی از نشانی های اوست‎
‏ حالتی از مهربانی های اوست‎
‏ قهر او از آشتی‎ ‎شیرینتر است‎
‏ مثل قهر مهربان مادر است‎
‏ دوستی را دوست معنی می‎ ‎دهد‎
‏ قهر هم با دوست معنی می دهد‎
‏ هیچ کس با دشمن خود قهر‎ ‎نیست‎
‏ قهر او هم نشان دوستی ست‎
‏ تازه فهمیدم خدایم این‎ ‎خداست‎
‏ این خدای مهربان و آشناست‎
‏ دوستی از من به من‎ ‎نزدیکتر‎
‏ از رگ گردن به من نزدیکتر‎
‏ آن خدای پیش از این را باد‎ ‎برد‎
‏ نام او راهم دلم از یاد برد‎
‏ آن خدا مثل خیال و خواب‎ ‎بود‎
‏ چون حبابی نقش روی آب بود‎
‏ می توانم بعد از این با این‎ ‎خدا‎
‏ دوست باشم دوست ،پاک و بی ریا‎
‏ می توان با این خدا پرواز‎ ‎کرد‎
‏ سفره ی دل را برایش باز کرد‎
‏ می توان در باره ی گل حرف‎ ‎زد‎
‏ صاف و ساده مثل بلبل حرف زد‎
‏ چکه چکه مثل باران راز گفت‎
‏ با‎ ‎دو قطره صد هزاران راز گفت‎
‏ می توان با او صمیمی حرف زد‎
‏ مثل یاران‎ ‎قدیمی حرف زد‎
‏ می توان تصنیفی از پرواز خواند‎
‏ با الفبای سکوت آواز‎ ‎خواند‎
‏ می توان مثل علف ها حرف زد‎
‏ با زبانی بی الفبا حرف زد‎
‏ می‎ ‎توان در باره ی هر چیز گفت‎
‏ می توان شعری خیال انگیز گفت‎
‏ مثل این شعر‎ ‎روان و آشنا‎
‏ تازه فهمیدم خدایم این خداست‎
‏ این خدای مهربان و‎ ‎آشناست‎
‏ دوستی از من به من نزدیک تر‎
‏ از رگ گردن به من نزدیک‎ ‎تر‎
‏ قیصر امین پور

شنبه 30 مهر 1390 ساعت 12:03  
 نظرات    
 
مجید عسگری 19:50 شنبه 30 مهر 1390
2
 مجید عسگری
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست.....هرکه در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
رضا مهیاری 20:03 شنبه 30 مهر 1390
1
 رضا مهیاری
زیباست
مائده علیشاهی 01:41 یکشنبه 1 آبان 1390
2
 مائده علیشاهی
خیلی قشنگ بود
ممنون آقای مهندس
حمیده مسائلی 08:53 یکشنبه 1 آبان 1390
1
 حمیده مسائلی
خیلی لذت بردم
مسعود احمدنژاد 11:24 یکشنبه 1 آبان 1390
1
 مسعود احمدنژاد
ما برای وصل کردن آمدیم
نی برای فصل کردن آمدیم
لیلا براریان 18:13 یکشنبه 1 آبان 1390
1
 لیلا براریان
زیبا بود. مرسی
خشایار قوانینی 22:01 یکشنبه 1 آبان 1390
1
 خشایار قوانینی
زیبا...زیبا...زیبا.......سپاس فراوان
وریا ژولیده 23:08 یکشنبه 1 آبان 1390
1
 وریا ژولیده
زیباست
امیر یاشار فیلا 18:45 دوشنبه 2 آبان 1390
5
 امیر یاشار فیلا

یادش گرامی؛
پروردگار، قیصر شعر معاصر پارسی را بیامرزاد.

آقای مهندس رستمی، آیا شما هم در آن دوره که زنده‌یاد امین‌پور یکی از سردبیران ماهنامه‌ی «سروش نوجوان» بود، از خوانندگان آن نشریه بودید؟
حمید رستمی 01:13 آدینه 13 آبان 1390
0
 حمید رستمی

مهندس یاشار فیلای عزیز
متاسفانه از این سعادت محروم بودم.
ضمنا
از اظهار نظر و لطف تمام عزیزان سپاسگزارم.